روز هایی که گذشت ...

ساخت وبلاگ
چهارشنبه موقع خواب سرم را گذاشتم روی بالش و های های گریه کردم.صبح بغض داشتم.رفتم گلستان شهدا گریه کردم.. جمعه اما بدتر بود ..همش غروب بود ...بعد ظهر سرم را کردم زیر پتو و فایل دکتر شیری را پلی کردم و گریه کردم ...سرم درد می کرد ..مسکن خوردم و خوابیدم ...تو فایلی اخری که حرف می زد می گفت همه ما یک روز ارزو کردیم که کاش بمیرد ..نه اینکه برود ها ..بمیرد ..برای روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 122 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:42

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:42

با آنا می رفتیم و می خندیدم ،که مادرش را دیدم .چشم در چشم .زل زد به من .نگاهش کردم و دست انا را گرفتم و گفتم مادرش ..
بعد سرم را پایین انداختم و رد شدم .هیچی نگفتم .بعد دوسال دیدمش ....
نشستم سر کلاس و فکر کردم باید چیزی می گفتم ..باید می گفتم سپردمت به حضرت زهرا ...
اما شاید سکوتم بهترین کار بود ...
روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 165 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1397 ساعت: 2:42